تقدیم به ...

سلام به همگی این مطلب را همینجوری گذاشتم

خیلی عکس های باهالی نیست ولی برید دیدنش ضرر نداره

 

چند تا عکس ....

 

برین ادامه مطلب نظر یادتون نره 


ℭoη†iηuê
شنبه 30 مهر 1390 17:16 |- Mohammad -|

تو پرهای پرواز مرغ نیازی

تو پیون جان با خداوند رازی

 

 

تو بر قامت دردهایم قنوتی

خروش دل خسته ام را سکوتی

 

 

تو محراب گلواژه های دعائی

تو ایثار محضی حضور خدائی

 

 

به تاریکی شامگاهم شهابی

حریم دلم را خود آفتابی 

 

شنبه 30 مهر 1390 16:26 |- Mohammad -|

می خوام برم یه شهر دور یه جائی که هیچکس نباشه

جاوی که مرغ زندگیم جاش تو قفس نباشه

 

 

می خوام برم یه شهری که روزاش همه آفتابیه

گاهی اگه ابری بشه شباش ولی مهتابیه

 

 

می خوام به رسم زنده ها گاهی فقط صدات کنم

دلخوش باشم با نامه هات توی دلم دعات کنم

 

 

وقتی که بارون می زنه می خوام که پرواز بکنم

مثه یه پروانه بشم برای گل ناز بکنم

 

 

می خوام کنار زندگیت یه گل سوسن بنشونم

واسه اینکه تنها نشی همیشه پیشت بمونم

 

 سکوتم تو را دوست دارم 

شنبه 30 مهر 1390 16:12 |- Mohammad -|

چیست ای عشق خیالی که مرا

شعله اش در دل وجان می سوزد

 

 

چیست این هیبت جان سوز.کزو

جان من در دو جهان می سوزد

 

 

چیست در پرده آن زلف سیاه

سحر آن دیده افسونگر چیست؟!

 

 

در خیالم همه روز و همه شب

شعله افروخته خاکستر کیست؟!

دوستت دارم M.A 

 

یک شنبه 24 مهر 1390 16:21 |- Mohammad -|

آمد از وابستگی هایش رهایم کرد ورفت

با خزان دوری خود آشنایم کرد ورفت

 

بوته ای بودم میان بوستان زندگی

بر زمینم زد.شکستم.بی بهایم کرد ورفت

 

اشکهایم جاری احساس پاک غنچه هاست

خنده ای بر شکوفه ها وگریه هایم کرد ورفت

 

رفته بودم تا دل دریائیش را بشکنم

آمد از آن سوی دریاها صدایم کرد ورفت

 

می تراویدم چو عطر یاس از پیراهنش

در دیار بی وفائی.بی وفایم کرد ورفت

 

عاقبت گفتم:خداوندا فراموشش کنم

بر سجاده اش آمد دعایم کرد و رفت 

یک شنبه 24 مهر 1390 16:5 |- Mohammad -|

می نشینم در کنار پنجره

حسرت پرواز می ماند به دل

 

 

باز از تنهائی خود خسته ام

باز از روی دل تنگم خجل

 

 

 

رنج ماندن در خیال سرکشم

می چکد از چشمهایم سردسرد

 

 

قطره قطره آب می گردد دلم

روی قلبم می نویسم"باز درد"

 

در برم آلاله ای قد می کشد

چشمهایش می زند برق امید

 

دستهای کوچکش بر گونه ام

نر نرمک باز با اشکم سرید

 

 

 

بوسه ای آرام وآبی همچو ابر

 

می زنم بر صورت چون مهوشش

 

 

 

 

خواب او را می رباید روح من

می شود آرام از آرامشش

 

شنبه 23 مهر 1390 16:44 |- Mohammad -|

باشد ..قبول... هرکی در بازی عشق جر زد...برای همیشه جریمه شود به ایستادن یک پایی کنار دیوار خاطرات.
 زنانگی ات را
 با شکستن دل پسری که دیوانه ی توست ثابت نکن
 زنانگی ات را
 با غرور بی اندازه ات به پسری که عاشق توست ثابت نکن
 زنانگی را
 ... ... زمانی میتوانی نشان دهی که پسری با تمام تنهایی اش به تو تکیه کرده
 که پسری با تکیه به غرور تو به قدرت تو
در این دنیای پر از نامردی
قدم بر میدارد... 

سکوت من چرا؟

جمعه 22 مهر 1390 14:4 |- Mohammad -|

كجا باید رفت؟.....
ز كه باید پرسید؟!!!
واژه عشق و پرستیدن چیست؟
جان اگر هست چرا در من نیست؟
من كه خود می دانم ..
راه من راه فناست
قصه عشق فقط یك رویاست....
اه ای راه سكوت...
اه ای ظلمت شب....
من همان گمشده ی این خاکم
به خدا عاشق قلبی پاكم

doset daram m.a

 

جمعه 22 مهر 1390 13:58 |- Mohammad -|

تو دیگر تنها نیستی

من کم کم دارم فراموش می شوم

با این حساب اگر لا به لای سلامی سرد 

گذشتیم از کنار هم

ونگاه نکردیم

گمان مبر که فراموش کرده ایم

خیال کن که نام ونشان آشناهامان را

کودکانی بازیگوشت

سیاه کرده اند_به رسم کودکی

ویا خط خطی شده است جسم و جان کوچکمان از سنگ

خیال کن که باران تمام این سال ها

فقط حافظه ی ما را گل الود کرده است

خیال کن که کوریم

یا کورمان کرده اند

اگر گذشتیم و

نگاهی

نیم نگاهی

از ما به هم نرسید.

دوستت دارم سکوتم 

 

سه شنبه 19 مهر 1390 17:0 |- Mohammad -|

عجیب نیست

اما کمتر اتفاق می افتد

که باران فقط بر پیاده رو ببارد

وبیشتر بر آن گوشه که تقریبا پر از روزنامه صندلی و بطری خالیست

وآفتاب هم در دو قدمی سایه یی باشد که بی وقفه هاشور می خورد

مطمئن باش

اگر فقط دو دقیقه صبر کنی کلاغ می رسد

می شنوی؟

صدا می آید باید صدای پای کسی باشد که می خواهد پنجره یی را کنار صندلی بگذارد

 

نم دانم

شاید می خواهد کنار کلاغ بشیند    وبه تو فکر کند

همیشه تو قلبمی رها...

 

 

سه شنبه 19 مهر 1390 16:41 |- Mohammad -|

این غروب ها

بی تو چه کند می گذرند

وخیال چه تند می رود از این تنهایی به دیروز:

به بهار

به حاشیه ی خیابان و چتر  درختان و پرده ی باران 

و به حرف هایی که بسیار بزرگ تر از ما بودند

من از بهار 

فقط عصرها دهان تو       وعطر دوستت دارم را دارم

وهم صدای پای کسی را که با تو بود و پیدا نبود

بگذار 

تابستان بگذرد بی ما وحرف ها

تا بلکه بیایی و بگذاری داودی ها را در گلدان    سرت را بر شانه ی من

وشادیت را بر میز   کنار قاب عکس خالی ونور چراغ

 

سه شنبه 19 مهر 1390 16:6 |- Mohammad -|

عشق غذای روح انسان است عشق کیمیایی است خاک را به زر تبدیل میکند با عشق موجودیت .سرگذشت وسرنوشت خود را رقم میزند پس برای اینکه ارزش یک انسان را بشناسیم باید ببینیم معشوق ومحبوب او کیست یا هیچکس نمتواند عشق وعاشقی را به تلاش وکوشش به دست آورد عشق وعاشقی کشش است نه کوشش مدرسه ودانشگاه ندارد.دانشکده آن قلب صاف ودل روشن صاحبدلان است.البته تلاش وکوشش وتحصیل راه را برای رسیدن به معشوق آسان.هموار میکند.

عاشق از پیش آمدن حوادث نمی هراسد به نشیب و فراز نمی اندیشد از مرگ نمی ترسد واز هیچکس وهیچ چیز شکایت .گله ای ندارداگر ناله ای از عاشق شنیده میشود از درد فراق وجدایی است چه زندگی بی دوست برایش جان فرساست عاشق هر درد وعذابی را تحمل میکند به جز درد جدایی را در نزد صاحبدلان جان شیفته تنها سیمای زیبا نیست که عشق می آفریند ونقش جنون رقم میزند بلکه تلألو کمال روحانی محبوب است که در قلب عاشق جذبه شوق پدید می آورد.

عشق به طبیعت و صورتها که با درک کمال وخیر وجمال همراه باشد وبتوان از آن ها به اصل پی برد قابل احترام می باشند عشق بر دو نوع است عشق مجازی وعشق حقیقی.

عشق مجازی میتواند راهگشای عشق حقیقی باشد عشق حقیقی پدیده ای روحانی است .عبارتست از پرواز انسان به سوی بی نهایت.

 

 

دو شنبه 18 مهر 1390 17:11 |- Mohammad -|

چه بد کردم؟چه شد؟از من چه دیدی؟

                                                  که ناگه دامن از من در کشیدی

چه افتادت که از من بر شکستی

                                                چرا یکبارگی از من رمیدی؟

بحر تر دامنی رخ مینمایی؟

                                              چرا از دیده من ناپدیدی

چه کردم دلبرا از من چه دیدی؟

                                             که کلی از من مسکین رمیدی

چه افتادت که از من سیر گشتی؟

                                             چرا یک باری از من بریدی؟ 

یک شنبه 17 مهر 1390 17:38 |- Mohammad -|

بیچاره منم بعد تو آواره میشم

باورم نمیشه رفتی از پیشم

چاره ی درد منم مرگم رسیده

اینجا حتی قبله ام صبرم نمیده

رها چرا تنهام گذاشتی؟

 

شنبه 16 مهر 1390 18:31 |- Mohammad -|

می نویسم برای رها برای کسی که مهرش پوچ بود

کسی که دلم را شکست . بیچارم کرد

تنهام خیلی دلم برای سکوتم تنگ شده

من عشقی به تو دارم که...

من اینگونه عشق را معنی میکنم

ع:علاقه

ش:شدید

ق:قلبی

علاقه شدید قلبی دوستت دارم sokot

 

شنبه 16 مهر 1390 17:30 |- Mohammad -|

بنام کاتب کتیبه عشق
گفتی که مرا دوست نداری گله ای نيست

بين من و عشق تو ولی فاصله ای نيست
گفتم که کمی صبر کن و گوش به من ده
گفتی که نه بايد بروم حوصله ای نيست
گفتی که کمی فکر خودم باشم و ان وقت
 جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نيست
رفتی و خدا پشت و پناهت به سلامت
بگذار بسوزد دل من مسئله ای نيست

چهار شنبه 13 مهر 1390 15:58 |- Mohammad -|

نميخوام بگم که قدر يه دنيا دوستت دارم...

                                      

                                          چون دنيا يه روز تموم ميشه...

 

نميخوام بگم که مثل گلی...

 

چون گل هم يه روز پژمرده ميشه...

 

نميخوام بگم که سياهی چشمات مثل شبهای پر ستاره اس...

 

چون شب هم بالاخره تموم ميشه...

 

نميخوام بگم که مثل اب پاک و زلالی...

 

چون اب که هميشه پاک نميمونه...

 

نميخوام بگم که دوستت دارم.

 

چون منکه اصلا دوستت ندارم...

 

بلکه من عاشقتم...

نميخوام بگم که قدر يه دنيا دوستت دارم...
چون دنيا يه روز تموم ميشه...
 

نميخوام بگم که مثل گلی...

 

چون گل هم يه روز پژمرده ميشه...

 

نميخوام بگم که سياهی چشمات مثل شبهای پر ستاره اس...

 

چون شب هم بالاخره تموم ميشه...

 

نميخوام بگم که مثل اب پاک و زلالی...

 

چون اب که هميشه پاک نميمونه...

 

نميخوام بگم که دوستت دارم.

چون منکه اصلا دوستت ندارم...
بلکه من عاشقتم...

چهار شنبه 13 مهر 1390 15:48 |- Mohammad -|

براي عشق تمنا كن ولي خار نشو.

براي عشق قبول كن ولي غرورتت را از دست نده .

براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو. براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه.

براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن .

براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير .

براي عشق وصال كن ولي فرار نكن .

براي عشق زندگي كن ولي عاشقونه زندگي كن .

براي عشق بمير ولي كسي رو نكش .

براي عشق خودت باش ولي خوب باش.

 

چهار شنبه 13 مهر 1390 14:24 |- Mohammad -|

 

باورم نمی شود!

 

کاش در کنارم بودی ، کاش میتوانستم تو را در آغوشم بگیرم و نوازش کنم....

 باورم نمیشود که از من اینهمه دور هستی و فاصله بین من و تو بیداد میکند....

  کاش می توانستم دستانت را بگیرم و با تو به اوج خوشبختی بروم....

 کاش میتوانستم بوسه ای بر گونه مهربانت بزنم.... ای کاش ، کاش ، کاش...

  دلم بدجور هوای تو را کرده عزیزم... دلم بدجور در حسرت دیدار تو هست

 ای بهترینم....

 باورم نمیشود ، این همه فاصله در بین من و تو غوغا میکند

  و دریای غم و دلتنگی در قلبهایمان طوفان به پا میکند ، امواج تنهایی مثل 

 خنجر در قلبهایمان مینشیند ....

 و ای کاش در کنارم بودی ... کاش بودی و دلم را از امید و آرزوهای انباشته شده خالی میکردی....

  باورم نمیشد ، سخت است باور کردنش ، با نبودنت در کنارم گویا

  در این دنیا تنهای تنهایم .... بی کس ، بی نفس ، میروم با همان پاهای خسته ، در جاده ای

   که به آن سوی غروب خورشید ختم شده است....

 کاش که تو در کنارم بودی....آنگاه دیگر هیچ آرزویی از خدای خویش نداشتم....

سخت است ولی باید نشست در گوشه ای و گریست و انتظار کشید تا تو به سوی من بیایی...

 و ای کاش تو در کنارم بودی ، باورم نمیشود رفته ای و بار سفر را بسته ای ،

 دلم  بدجور برای تو تنگ است ...

 باورم نمیشود که نمیایی... .

  لحظه ها رو با تو بودن

                      در نگاه تو شکفتن

                        حس عشق و در تو دیدن

                                       مثل رویای تو خــواب

                              با تو رفتن با تو موندن

                  مث قصه تو رو خوندن

         تا همیشه تو رو خواستن 

  مث تشنگی یه آب ه

 اگه چشمات من و میخواست

                   تو نگاه تــو میمردم

                                 اگه دستـات ماله من بود

                                         جــون به دستـات میسپردم

                                   اگه اسـم مو میخوندی

                      دیگه از یاد نمی بردم

             اگه با مـن تــو میموندی

  همه دنـیــا رو میبردم

 

چهار شنبه 13 مهر 1390 14:20 |- Mohammad -|

 

دستانم گرمی دستانت را می خواهد پس دستانم را به تو میدهم

 

قلبم تپش قلبت را می خواهد پس قلبم را به تو میدهم

 

چشمانم نگاه زیبایت را می خواهد پس نگاهم از آن توست

 

عشقم تمامی لحظات تو را می خواهند وبرای با تو بودن دلتنگی میکنند

 

دل من همانند آسمان ابری از دوری تو ابری است

 

درخشش چشمانم همانند خورشید درخشان انتظار چشمانت را می کشند

 

پس بدان اگر پروانه سوختن شمع را فراموش کند من هرگزفراموشت نخواهم کرد.

 

عاشـــــــقـــــــــانـــــــه دوســــــتت خواهــــــــــم داشـــــــــــت.
 

 

 

 

 

 

 

 

دو شنبه 11 مهر 1390 18:52 |- Mohammad -|

سر کلاس ادبيات معلم گفت : فعل رفتن رو صرف کن - رفتم ... رفتي ... رفت ... ساکت مي شوم ، ميخندم ولي خنده ام تلخ مي شود استاد داد مي زند : خوب بعد ؟ ادامه بده ! و من مي گويم : - رفت ... رفت ... رفت ... رفت و دلم شکست ... غم رو دلم نشست ... رفت و شاديم بمرد ... شور از دلم ببرد ... رفت ... رفت ... رفت ... و من مي خندم و مي گويم : خنده ي تلخ من از گريه غم انگيز تر است .............. کارم از گريه گذشته به سيه

دو شنبه 11 مهر 1390 18:4 |- Mohammad -|

من در این دلواپسی ها نشسته ام تنها....

می خواهم با تو سخن بگویم....

می خواهم باز چهره ات را با همان لبخند کودکانه ببینم...

می خواهم هر چه انتهایش به اسم تو و یاد تو ختم می شود...

شعر هایم ناتمام ماندند...اسیر دلتنگی شدم من...

و خواب مرا به رویای با تو بودن می رساند...

کاش خیابان های شلوغ سهم ما نبود...

اما..غصه ای نخواهم خورد...اشکهایم را برای شانه های تو ذخیره خواهم کرد...

حرف های ناتمامم را به روی دیوار قلبم حک می کنم و با دیدنت همه را تکمیل می کنم...

پاییز از راه می رسد و ما دوباره به بودن و رسیدن به انتهای جاده ی سرنوشت می اندیشیم...

 

دو شنبه 11 مهر 1390 18:3 |- Mohammad -|

افسوس که کسی نیست........

افسوس که کسی نیست تاگذشته های پرملالم را از من بگیرد

وآینده ای پراز شادی را به قلبم هدیه کند

افسوس که کسی نیست!

تا بار فراق وجدایی را از دوش من بردارد

وکوله باری از محبت خویش را جایگزین آن کند

افسوس که کسی نیست.......

از من بخواهد ناگفته های قلبم را که عمریست خک خورده سینه ام شده است را برایش بازگو کنم

ودر پاسخ عشق بی پایانش را نثار دل بیمارم کند!

افسوس.........

افسوس که در این روزگار کسی نیست

جز سکوت وتنهایی و دلتنگی که عمری گوشه نشین قلبم شده اند

وهروز غم را بادلم همخوانی می کنند.

دو شنبه 11 مهر 1390 18:1 |- Mohammad -|

                                                شبیه برگ پاییزی پس از تو قسمت بادم

خداحافظ ولی هرگز نخواهی رفت ازیادم

خداحافظ واین یعنی در اندوه تو میمرم

در این تنهایی مطلق که می بندد به زنجیرم

وبی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد

وبرف نا امیدی ب سرم یکریز می بارد

چگونه بگذرم از عشق و از دلبستگی هایم؟

چگونه می روی با اینکه می بینی چه تنهایم؟

خداحافظ ،تو ای همپای شب های غزل خوانی

خداحافظ، به پایان آمد این دیدار پنهانی

خداحافظ، بدون تو گمان کردی که میمانم

خداحافظ، بدون من یقین دارم که میمانی

دو شنبه 11 مهر 1390 17:46 |- Mohammad -|

فریاد زدم دوستت دارم صدایم را نشنیدی!

اعتراف کردم که عاشقم ، جرم مرا باور نکردی!

گفتم بدون تو میمیرم ، لبخندی تلخ زدی !

از دلتنگی ات اشک ریختم ، چشمهای خیسم را ندیدی!

چگونه بگویم که دوستت دارم تا تو نیز در جواب بگویی که من هم همینطور!

چگونه بگویم که بی تو این زندگی برایم عذاب است ، تا تو نیز مرا درک کنی!

صدای فریادم را همه شنیدند  جز او که باید میشنید!

اشکهایم را همه دیدند!

آشیانه ای که در قلبت ساخته ام تبدیل به قفسی شده که تا آخر در اینجا گرفتارم!

گرفتار عشقی که باور ندارد مرا ،

فکر میکند که این عشق مثل عشقهای دیگر این زمانه خیالیست ، حرفهای من بیچاره دروغین است!

حالا دیگر آموخته ام که کلام دوستت دارم را بر زبان نیاورم ، دیگر اشک نریزم و  درون خودم بسوزم !

اگر دلتنگت شدم با تنهایی درد دل کنم و اگر مردم نگویم که از عشق تو مردم !

اما رفتنم محال است ، عشق که آمد ، دیگر رفتنی نیست ، جنون که آمد ، عقل در زندگی حاکم نیست!

آنقدر به پایت مینشینم تا بسوزم، تا ابد به عشقت زندگی میکنم تا بمیرم !

گرچه شاید مرا به فراموشی بسپاری ، اما عشق برای من با ارزش و فراموش نشدنیست است!

دو شنبه 11 مهر 1390 17:44 |- Mohammad -|

برای رها می نویسم دلم تنگ شده برات درمانده ام بلاتکلیفم نمیدانم چه کنم

نمیدانم از کجا بگم ولی میگویم تو را دوست دارم تو در قلب منی من گرچه تنهام

ولی تو را در قلب خودم دارم و تنهایی ام را کم میکند کاش بودم در کنارت

کاش تو را داشته باشم فقط تو را

دوستت دارم سکوتم M.A

من...پر از سکوتی که هیچوقت تفسیر درستی نشد...

دو شنبه 11 مهر 1390 17:20 |- Mohammad -|

سکوت خواهم کرد واز یاد خواهم برد ،

 

آن چه را که به پایان رسید

 

 وشروع خواهم کرد آنچه را که دوباره به اتمام میرسد:

 

سیگاری آتش خواهم زد تا بخاطر...

 

قلمی خواهم شکست تا به آغاز...

 

اراده ای خواهم کرد تا به عمل...

 

 تیری رها خواهم ساخت تا به ثمر...

 

فنجانکی خواهم شکست تا به شکست...

 

بره ای خواهم شد تا به تمرد...

 

 وعمری خواهم کرد تا به مرگ...

 

و اوقات را معدوم خواهم ساخت

 

همچنانکه آب غسالخانه ای را چرک...

 

و خاکی را مزدود...

 

 زندگیم را مفعول...

 

و خدایان را برای لحظه ای  مشغول خواهم ساخت

 

سنگ تراش شروع میکند برای لقمه نانی

 

 وچه اهمیت دارد حقیقت آنچه مینویسد  چیست؟

 

چه اهمیتی دارد سال تولد اتفاقی که به پایان رسیده است؟

 

و فریاد های انزجار از درد زایمان مادرم،تنها با نام پدر بر سنگ جای میگیرد

 

من از آنچه بودم جدا شدم

 

قطعه چند وبلوک چند نام من است

 

تنها خود میتوانم مراقب خود باشم

 

گودالم را دوست خواهم داشت

 

 و با موریا نه هایم چند ساعتی بازی خواهم کرد

 

و اگر صدایی لرزان  بر قبر من حمدی خواند

 

به او خواهم خندید ،تا حد مرگ...

پنج شنبه 7 مهر 1390 13:3 |- Mohammad -|

حست ميکنم نه نزديکتر به رگهايم بلکه در رگهايم ...

 

حست ميکنم نه آن دور نه در آسمان نه در کعبه بلکه در دستانم....

حس ميکنمت عزيزدل ...

در دلم در قلبم در زبانم درچشمانم ...

تو اينجايي ،هميشه بودي من نبودم وشرمسارم از نبودنم تو هميشه حاضربوده اي ومن غايب...

تو هميشه دلنگرانم بوده اي اين من بوده ام که تورا نديده ام ...

تو وفاکردي باصدجفايت ومن جفاکردم باصد وفايم ....

تو آني که آني مرا تنها نگذاشتي ومن مني هستم که فقط من بودم ...

تو ،تو،تو،آه از تو....

واي از من ...

از من بي تو از نفسي که بي تو فرو رود ...

کاش ديگران نفس بر نياييد اگر چنين فرو رود...

تو ميخواني مرا ومن اجابت نميکنم تورا ومن ميخوانم تورا وتو اجابت ميکني مرا ومرا از کرامتت شرميگين ...

هيهات که تو اهل کرمي ومن...

ومن حقيرم ،نميشنونم صدايت را ...

نميبينم روي ماهت را...

ميخواهم بيايم ...

اين بار ديگر ...

اين بار ديگر...

اين بار ديگر...

چگونه قل دهم که اين بار مي آيم؟

آخر از آن خبر ندارم آخر به دستان توست همه چيزدر دستان توست ...

کمکم کن ...

کمکم کن ميخواهم بيايم ....

آخر بايد آمد،بايد آمد...

چه خسته...چه با پاي شکسته...چه با دست بسته...بايد آمد...

بايد آمد...

بايد آمد...

اگر نيايم کجا بروم ؟

آخر مقصد از ازل نمايان بود،

اگر نيايم گم ميشوم،

اگر نيايم ،

اگر نيايم هوس ازپاي مرا درمي آورد اگر نيايم ...

واي بر من اگر نيايم...

چه خسته...چه با پاي شکسته...چه با دست بسته...بايد آمد...

واي اگر قدم بر ندارم واي اگر نتوانم ...

واي اگر...؟

امانم را بريده اين نفس...

امان از نفس سرکش که سرکشي ميکند وبس...

کمکم کن که جز توپناهي ندارم که اگر تو مرا در نيابي من ،من...

کمکم کن که بيايم

اگرچه خسته ...اگرچه باپاي شکسته ...اگر چه با دست بسته...

پنج شنبه 7 مهر 1390 13:2 |- Mohammad -|

به نام آنکه با تو بودن را در کانون عشقم حک کرد تو چشم تو یه حادثه است که از ستاره سر تره.نجابتی تو چشماته که آبرومو میخره خاطره هام مال خودم تموم شعرام مال تو اگه بری تو قصه ها بازم میام سراغ تو واسه چشمات پر شعرم.تو دلیل قصه هامی هر نفس هم نفس تو مثه غم توی صدامی نازکم از تو نوشتم گل من ترانه ای تو مثه تنهایی عاشق پر عاشقه ای تو منو ببر به شعر عشق گلایه ها رو خط بزن تو آرزوی اخری اگر پر از مصیبتی اما تو هدیه کن به من که ابرومو میخری یه نیمه جون زخمی ام بیا بیا نفس بده نفس تویی هوا تویی.داغ چشاتو واکن وستاره هامو پس بده که مالک صدام تویی.پاییز را فراموش کن وبه بهار بیاندیش چون هیچگاه خزان زندگی ما را فرانخواهد رسید و من وتوهمیشه در بهار زندگی خواهیم کرد من پاییز زمان را برای تو تبدیل به بهار خواهم کرد.اگر بدانم که همیشه در کنارم می مانی...

چهار شنبه 6 مهر 1390 18:16 |- Mohammad -|

هر شب من تنهایم

 

روزگارم همه در تنهایی سپری شد

تنها آمدم،تنها ماندم و

لحظه رفتن تنها خواهم بود

من سراسر اعتقادم به تنهایی شده

به تنها بودن،تنها ماندن،تنها رفتن

حتی روز مرگم هم در تنهایی خواهد بود

:شاید اینجا ته خط باشد تنهایی...                   I LOVE YOU M.A

سه شنبه 5 مهر 1390 18:37 |- Mohammad -|

توراحس میکنم هردم...
که با چشمان زیبایت مرا دیوانه ام کردی...
من از شوق تماشایت...
نگاه از تو نمیگیرم....
تو زیباتر نگاهم میکنی اینبار....
ولی...افسوس...این رویاست....
تمام آنچه حس کردم،تمام آنچه میدیدم....
تو با من مهربان بودی...
واین رویا چه زیبا بود....
ولی.... افسوس.... که رویا بود....

سه شنبه 5 مهر 1390 18:27 |- Mohammad -|

وقتي دلم به درد مياد و کسي نيست به حرفهايم گوش کند،

 وقتي تمام غمهاي عالم در دلم نشسته است،

وقتي احساس مي کنم دردمند ترين انسان عالمم... وقتي تمام عزيزانم با من غريبه مي شوند...

 و کسي نيست که حرمت اشکهاي نيمه شبم را حفظ کند... وقتي تمام عالم را قفس مي بينم...

بي اختيار از کنار آنهايي که دوسشان دارم.. بي تفاوت مي گذرد... 

سه شنبه 5 مهر 1390 18:24 |- Mohammad -|

اول خودم میگم سلام

تنها بهونه واسه ی نفس کشیدن هنوزم پر میکشه دل برای به تو رسیدن واسه ی جواب نامت می دونم که خیلی دیره بذار به حساب غربت نکنه دلت بگیره عزیزم بگو ببینم که چه رنگه روزگارت خیلی دوست دارم  تو مهتاب بشینیم کنارت سر تو مهربونی بذاری به روی شونم تو فقط واسم دعا کن آخه دنبال بهونم حالم رو اگه بپرسی خوبه تعریفی نداره چون بلاتکلیفه عاشق آخه تکلیفی نداره نکنه ازم برنجی تشنه هم تشنه ی بارون چه قدر از دریا ما دوریم بیگناهیم هر دو تامون بد جوری به هم میریزه من وگاهی اتفاقی تو اگه نباشی از من نمیمونه چیزی باقی میدونی که دست من نیست بازیای سرنوشته رو قشنگا خط کشیده زشتا رو برام نوشته باز که ابری شد نگاهت بغضتم واسم عزیزه اما اشکات رو نگه دار نذار اینجوری بریزه من هنوز چیزی نگفتم که تو طاقتت تموم شد باقیش وبگم میبینی گریه هات کلی حروم شد حال من خیلی عجیبه دوست دارم پیشم بشینی من نگاهت کنم تو تو چشام عشق رو ببینی یادته من وتو داشتیم ساده زندگی میکردیم از همین چشمه ی شفاف رفع تشنگی میکردیم بد جوری دیوونتم من فکرنکن این اعترافه همیشه نبودن تو کرده این دل و کلافه

میدونم دوسم نداری مث روزهای گذشته من خودم تو چشات خوندم که یکی دیگه را دوست داری.

 

 

دو شنبه 4 مهر 1390 16:44 |- Mohammad -|

عشق خونترادواتت میکند شاه باشی ماتت میکند

عشق را در چشم تو روزی تلاوت میکنم با همه احساس خود را باتو قسمت میکنم مرز بی پایان مهرت را به من بخشیده ای در جوابت هر چه دارم فدایت میکنم نور چشمت را چراغ شام تارم کرده ای من وجودم را همیشه فرش راهت میکنم ای تجلی گاه هرچه خوبی ومهر وصفا عاقبت مانند اشعار فریدون ناب نابت میکنم

بر خدابات وجودم زندگی بخشیده ای تانفس دارم همیشه شادت میکنم

همچو سروی گشته ای تا خم نگردد قامتم من صداقت را همیشه سر پناهت میکنم

روزگاریست که من طلب رخسار توام فکر من باش که در این شهر گرفتار توام

گفته بودی که طبیب دل بیمار منی پس طبیب دل من باش که بیمار توام

دو شنبه 4 مهر 1390 15:57 |- Mohammad -|

من گرفتار سکوتی هستم      که گویا قبل از هر فریادی لازم است.

عشق چیزی است که

بیشتر از هر چیزی

                       داشتنش را دوست داریم

     وبیشتر از هرچیزی

                      دادنش را دوست داریم

    وهیچکس در نمیابد

   که عشق همان چیزی است

   که همواره داده میشود

   وپذیرفته نمی شود                          mohammad

دو شنبه 4 مهر 1390 15:21 |- Mohammad -|

اگر چه بعضی اوقات ما از هم دور هستیم اما بدان قلبم رابه تو داده ام واگرچه شاید تو به یاد من نباشی اما من همیشه به یادتم و میمانم واگرچه ممکن است تو بتوانی بی من بخندی اما من بدون توو بدون تو گریه میکنم.عزیزم وقتی که نیستی تمام فکرم باتوست.صدایت را نمیشنوم اما در خیالم با تو گفتگو میکنم .وقتی هستی لبخندهایت را میپرستم و آن گاه که چشم هایت مرا در بر میگیرد ودستان نوازش گرت حس عشق را به وجودم هدیه می دهد گویی دنیا از آن من است لحظه های غمگینی را در تنهایی می گذرانم وتو نبودی که یاری از عشق کنم تا حس عاشق بودن مرا رها کند از این یک نواختی. وتو آمدی ومن برایت مینویسم تو شدی عشقم تو شدی ان حس خوبی که از زندگی می خواستم وتو شدی تموم زندگیم وحالا زندگی یعنی با تو بودن وتنها برای تو نفس کشیدن.

 سکوتم دوستت دارم

دو شنبه 4 مهر 1390 14:57 |- Mohammad -|

ye majaray talkh nagoziram,ye kahkeshunam vali bi setare,ye ghahve ke harchi shekar berizi,bazam hamun talkhie nabo dare,age yeki bashe mano befahme.barash ghoruramo beham mizanam,gerye ke sahle zire chatre shunash,ta akhar donya ghadam mizanam.doset daram sokotam

یک شنبه 3 مهر 1390 17:12 |- Mohammad -|

hischat