به کدامین دلتنگی خندیدیم که اینگونه دلتنگیم ؟؟؟
گاهی باید بغضت را بخوری و اشکت را تف کنی
که مبادا دل کسی بلرزد
حتی در تنهایی خودت هم حق اشک ریختن نداری
چرا که قرمزی چشماهیت ، دل می شکند...
آری
کوه بودن به سنگ بودن نیست...!!!
من همیشـﮧ میخنـدم
تا کسے نفهمـﮧ چقدر عاشقم
تا کسے نفهمـﮧ دلم واسـﮧ شنیدنِ صداے کسے تنگ شده
کـﮧ یـﮧ روزے عاشقم کرد
و . . .
حالا مدّتها منو از شنیدن صداش محروم کرده
میخندم
تا کسے نگـﮧ چقدر تو ساده اے
خاک برسرت کـﮧ هنوز منتظرے . . .
باصداے بلند میخندم
بـﮧ سادگے خودم
بـﮧ یاد همـﮧ شبهایے کـﮧ گریـﮧ هاتو من آروم میکردم
با صداے بلند بـﮧ حال غریب خودم میخندم
چون نمیخوام کسے بـﮧ گریـﮧ هام بخنده
کلماتـــ ــﮯ برایتــ مـﮯ نویسمـــــ
تا بخوانـــ ــﮯ و بفهمـــ ــﮯ چقدر جایتــ خالیستــ ...
تا بدانـــ ــﮯ نبودنتــ آزارمــ مـﮯ دهد ...
لمس کـטּ نوشتـﮧ هایـﮯ را کـﮧ لمس نشدنیستــ و عریاטּ ...
كـﮧ از قلبمــ بر قلمــ و كاغذ میچكد
لمس کـטּ گونـﮧ هایمــ را کـﮧ خیس اشك استــ و پُر شیار ...
لمس کـטּ لحظـﮧ هایمــ را ...
تویـﮯ که مـﮯ دانـﮯ مـטּ چگونه عاشقتــ بودمــ و هستمـــــ
لمس کـטּ ایـטּ با تــ♥ـو نبودטּ ها را ...
لمس کـטּ ....
کاش بودی . . .
وقتـی بغض مـی کردم . . .
فقطـ بغلم مـیکردی و مـیگفتـی . .
ببینم چشمـــــاتو . . . منـــــو نگاه کـن . . .
اگه گریــه کنـی قهـــــر مـیکنم میرمـــــا . . .!
فقط همـیــن …!!!
میــــــــدونم ؛ بــــــــرای من نیستــــــــی !
هي خدا................ {-77-}
بگذآر سکوتـــــــــــــ قآنون زندگی مَن بآشد...
وَقتی وآژِه هآ دَرد رآ نِمی فَهمند....
سکوتـــــــــــــ ...
و دیگر هیچ نمی گویم ...!
که این بزرگترین اعتراض دل من استـــــــــ ـ
سکوت را دوستـــــــــ دارم
به خاطر ابهت بی پایانشـــــــ .....
تو مقصری، اگر من دیگر " منِ سابق " نیستم
پـس
من را به "مـن" نبودن محکوم نکن !
من
همـانم که درگیـر عشقش بودی
یـادت نمی آید؟
من همانـم
حتی اگر این روزها بویِ بی تفاوتی بدهم ...
میخواهمتــــــــــــــــــــ…
ولــــی…
دوری…
خیلی خیلی دور
نه دستم به دستانـــــــت میرسد
نه چشمانم به نگاهتـــــــــــــــــ
گفتی بازی برد و باخت دارد …
ولی زبانم بند آمد بگویم که من بازی نکردم ؛ من با تو زندگی کردم !
.لعنتی...
hischat |