خسته ام ازاین همه تکرار،از این چرخش روز وشب...از این خورشید و مهتاب...
خسته ام از این لبخند های بی رنگ،از این سلام های به اجبار...
خسته ام از این باران های دروغ... از اشکهای ریا... از احساس دلتنگی که پاسخی ندارد،
خسته ام از شایدها،خسته ام از این همه نگاه پر معنی و بی مفهوم،
خسته ام از آدمهای یه رنگ بی وفایی، خسته ام از سرمای وجودم در عطش دلدادگی،
خسته ام از این صدا...از ضرب آهنگ های غرش آسا،خسته ام از نسیم وقاصدک ها...
از بیهوده زیستن و بیهوده نفس کشیدن،همه تکرارند... کلمه های تکراری...
دوست داشتن های تکراری... غم وشادیهای تکراری...حتی نفس های تکراری...
ای قلبم!از این همه تپش خسته نیستی؟ لحظه ای آرام بگیر،بگذار نفس آهسته شود،
لحظه ای بایست می خواهم تمام شوم! برای توست gh
hischat |